کسی که ساعتی بر خواری فراگرفتن شکیبایی نورزد، همواره در خوارینادانی باقی بماند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

 

چته؟ چرا اینجوری نیگام می کنی؟ به خدا من هیچ کاره ام! می فهمی؟ هیچ کاره...!
من فقط کاری رو می کنم که بهم میگن! نه بیشتر، نه کمتر! بس کن دیگه... باشه؟!
دااااد نزن! سر من دااااد نزن! خوبه که قبول داری خودت مقصر بودی...!
میخوای من برات چیکار کنم؟ عجب گرفتاری شدم! اصن من دیگه نیستم! آب من با تو تو یه جوب نمیره! اَه... !
قهر می کنه...! دِ عزیز من چرا خودتو میزنی به نفهمی...؟خودت بهتر از من میدونی که دستم به جایی بند نیس! نمیــتونم! اگه بخوام هم نمـــــــی تـونـم کمکت کنم!
کافیه دیگه...تمومش کن! این تو نیستی که به من دستور میدی! منم از تو دستور نمی گیرم!
چی؟ رضایت؟ کی...؟ من؟ جمع کن بابا دلت خوشه! وقتی از خودت قبول نکرده، میخوای از من قبول کنه؟ نچ!
قیافتو برا من اینجوری نکن! روت هست آخه؟ برا یکی مظلوم نمایی کن که نشناسدت...!
گفتی باهات حرف نزد؟ از چشاش می فهمیدی خب...!
آها... خب حق داشته... که چشاشو ببنده... که باهات حرف نزنه...!
بچه تو می فهمی چیکار کردی؟ با خودت...با اون! درک کن که براش سخته... که حق داره روشو ازت برگردونه... .
باز داره نیگا میکنه! ای بابا! ببین... ببین هر روز همین موقع از اینجا رد میشه... بیا خودت برو باهاش صوبت کن! حتا اگه قبول نکنه...تو کوتاه نیا... هر روز بیا بشین همینجا!
بذار سیلی بزنه...بذار تف کنه تو صورتت...بذار مشت مشت خاک بریزه رو سرت که آره...تو بودی...خود تو! تویی که دوبار قول دادی... هر دوبار رو هم زدی زیرش! هر بار گفتی بار آخره... نبود بی وجدان! نبود...!
بهش بگو به عزیزش، به عزیزت که این بار واقعا بار آخره... مثه سگ زار بزن... بگو غلط کردی، پشیمونی...بگو بهش که شده کابوس شبای بیداریت... که دیگه نه روز داری نه شب...که نفست بالا نمیاد...!   
بگو ببخشه... که چشات بره رو هم... که نفست آروم بره و بیاد! که از درد نپیچی به خودت... که هیشکی نمیدونه چته به جز خودت... به جز خودش!
همینه... تنها راهی که داری همینه! دیگه با خودته... که چطور بگی... که چقدر عمل کنی... که چقدر صادق باشی... .

و این کلام آخر سخنی برای وداع نیست، دعای خیریست بدرقه ی راهت... .

پ.ن1: کل این پست رو با یه دست تایپ کردم! دو روزه من بیچاره شدم با این کمپرس یخ!  دستم افتاد دیگه!

پ.ن2: بعدن متوجه شدم اون ور کاغذی که این پست رو روش نوشتم، یکی از کارنامه های آزمون آزمایشی دو سال پیشه! هر چند ترازم خوب بود اما حالم به شدت گرفته شد!

پ.ن3: خودمو گذاشتم جای کسی که این پست رو میخونه! دیدم هیچ جذابیتی نداره براش! ولی برا خودم داره... .
نتیجه اینکه عذرتون موجهه اگه کامنتتون غیر مرتبط با پست بود! ولی اگه راجع بهش نظر بدین که لطف کردین! 

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -  

بعدن نوشت: اگه ازین وب خوشتون نمیاد، اگه با عقاید و علایقتون سازگار نیست، اگه فک می کنین خوندن نوشته های من وقتتونو می گیره، اگه فک می کنید با کامنت گذاشتن منتی سر نویسنده ی این وبلاگ میذارید، اینو بدونید که من در هیچ حالتی خارج از چارچوب تعریف شده ی خودم حرکت نمی کنم ... من می فهمم که کی مخاطب منه و کی نیست... .

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط آرون شید 89/5/11:: 11:58 صبح     |     () نظر

درباره

آرون شید
در توضیح اسم وبلاگم همین بس که " آرون " به معنای " نیک "است. باشد که گفتارمان , پندارمان و کردارمان نیک باشد... (شید) در فرهنگ فارسی معین به معنای خورشید و روشنایی است. // اینم بگم که نه من همونیم که چش باز کردم تو این دنیا و نه این همون دنیاییه که من چش باز کردم توش
صفحه‌های دیگر
لینک‌های روزانه
پیوندها
لیست یادداشت‌ها
آرشیو یادداشت‌ها